مریممریم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
متینمتین، تا این لحظه: 2797 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

لحظات رویایی مرمر ومامانش

یه خانواده خوشبخت و شاد بهشت زودتر از موعد است

برنامه ی عید93

عزیزم دیشب بلاخره من وبابایی برنامه سفرعید راریختیم قرارشد اول عید بامامان جون وخاله عتاب  ودایی امیربیریم خرمشهر دوشب میمونیم ومیریم گناوه میگن برای خرید خوبه البته بایکی ازاساتیدهمامنگ کردم که شب بریم پیام نوراونجا بمونیم ولی اون اصرارداره بریم خونشون ولی بلاخره راضیش کردم یکی ازسویت هارابرامون رزرو کنه البته محل کاربابات هم بهمون جا میده ولی چون دایی وخاله ومیخوان همرامون بیان جا به همه نمیدن خلاصه میخوام ازگناوه کلی چیز برات بخرم به قول بابات همیشه بهم میگه توازوقتی مریم اومد فقط برا ی اون خرید میکنی برای خودت خرید نمیکنی خوب گلم بعدش یک شب میریم اهواز اهوازهم بابات قراره هتل هماهنگ کنه البته فامیل های شوهرخاله هستند ولی چون نمیشناس...
14 اسفند 1392

خونه تکونی عید

دخترکم خودت میدونی که مامان دوروز مرخصی گرفته بود که خونه تکونی کنه ولی دوروز مثل باد گذشت هیچی نفهمیدم روزاول آشپزخونه راتمیز کردم ودیروز اتاق راجابه جا کردیم امروز هم خونه رابه هم ریخته گذاشتم واومدم سرکار اگر بعدازظهر به خاله وفاطمه بگم بیان کمکم بلکه این خونه تکونی عید تموم بشه آخه طفلک بابات هم اسفند ماه کارشون زیاد میشه نمیرسه کمکمون کنه دیروز دیدی که تااومد ناهارخورد دوباره برگشت سرکار تا ساعت ٧و٨شب پس مجبورم خودم کارهاروبکنم ماشاله توهم مریم جان کم خونه نذاشتی تاتونستی کثیف کردی دیگه باید بهم قول بدی مثل یک دخترخوب خونه رابه هم نریزی به خدا مامان وقت نمیکنه عزیزم بعضی وقتها میگم کاش خانه دار بودم به خونه وبچه وشوهربیشتر میرسیدم ........
8 اسفند 1392

لباس عید دخترم

عزیزکم دخترگلم دومین سالی هستی که عید پیشمونی کلی ذوق خریدن لباست رادارم من وتو بابایی رفتیم بیرون سه دست لباس خونگی خریدیم وچندتا سارافون ازساراخانم که توی نی نی سایت باهاش آشنا شدم برای عیدت خریدم عکس سارافونها راگذاشتم میخواستم تنت کنم عکس بندازم ولی دیروز مهمون داشتیم وقت نکردم انشاله تنت کردم حتما عکشو میزارم وای مثل ماه شده بودی گلم چقدراین لباسها بهت میاد ...
5 اسفند 1392
1